English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3718 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to subscribe to a charity U در دادن اعانهای شرکت کردن
to empower somebody to participate U به کسی اجازه شرکت کردن دادن
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
modes U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
mode U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
consummated U انجام دادن عروسی کردن
administered U انجام دادن اعدام کردن
administers U انجام دادن اعدام کردن
administering U انجام دادن اعدام کردن
do U انجام دادن کفایت کردن
consummating U انجام دادن عروسی کردن
consummates U انجام دادن عروسی کردن
to go to U رسیدگی کردن انجام دادن
consummate U انجام دادن عروسی کردن
completed U کامل کردن انجام دادن
complete U کامل کردن انجام دادن
completing U کامل کردن انجام دادن
completes U کامل کردن انجام دادن
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
huddle U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
To clinch (close)the deal. U معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddles U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
calebrate U باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
huddling U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to turn off U خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
outwork U قسمتی از کار شرکت که توسط افرادخارجی انجام میگیرد
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
mutualize U بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
capable U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleeping U پیش از انجام کاری
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortium U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
emulates U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committing U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commit U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulated U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
commits U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
houses U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
housed U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
house U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
load U کاری که باید انجام شود
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
loads U کاری که باید انجام شود
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertake U توافق برای انجام کاری
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
undertaken U توافق برای انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
capability U قادر به انجام کاری بودن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
Recent search history Forum search
1Potential
1incentive
1strong
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com